.....
در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند
که در را بر روی هیچکس باز نکنند.
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اما چون از قبل توافق کرده بودند ،هیچکدام در را باز نکرد .
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند .
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت :
نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر
چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود.
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد .
پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ،
پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند :
علت این همه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
مرد بسادگی جواب داد :
♥ چون این همون کسیه که ، در را برویم باز میکنه !!!
.
نظرات شما عزیزان:
|